سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بوی بارون
 
قالب وبلاگ

جریان ازاین قرار بوده که راننده تاکسی ناشی حاج آقا رو اشتباهی کنار یه روستا پیاده میکنه.

حاج آقا ازیکی ازبچه ها میپرسه : مسجدکجاست؟

رضا هم که "عقب عقب" میرفته مسجد رو نشون حاج آقامیده.

بعد میپرسه مراسم ندارین؟ آخه محرمه؟

رضا هم میگه :خب باشه نه نداریم.

حاجی ماشب اول رو توی مسجد متروکه آبادی میمونه تا اینکه نیمه های شب  سروکله چندتا ازبچه های قوی هیکل روستاپیدا میشه.

بیچاره حاج آقا میگفت وقتی اومدن سراغم میگفتن: چرااینجاخوابیدی؟

من هم ازترس چی بگم...خیلی ترسیده بودم

ماروبردن خونه ویه شام مفصل زدیم.

بزرگ روستا گفته بود: اینجارسم ندارن محرم مراسم بگیرن..شما برو یه جای دیگه

 حاج آقا هم گفته بود:

عرب به سه نفر میگه جمع.شما ومن وخانمت.

مراسم شب اول محرم برگزار شدبا 3نفر....وهر شب به جمعیت اضافه میشد

....

مسجد کوچیک روستا جای خالی نداشت

یکسال بعد....

حالا دیگه بعد یه سال با کمک اهالی "مسجد آبادی" تاحدود چهاربرابر قبلی گسترش پیدا کرده بود-شبهابه جز یک نفری که بایست بخاطرامنیت داخل هرخونه بمونه -که البته همیشه سرش دعوا بود-همه می اومدن در مراسم شرکت میکردن

نکته جالب توجه اینکه همه خونواده های این آبادی400نفری دانشجو داشتن. حدود30کارشناس حقوق وچندنفری فوق لیسانس

واما یه رسم ابتکاری وجالب :

 شبها موقع مراسم هرخونواده یه فلاکس چای آماده کرده میارن مسجدتاهمه آبادی توثواب چای مجلس امام حسین(علیه السلام)شریک باشن

چهار سال از اون اشتباه راننده تاکسی گذشته...ایکاش نتیجه همه اشتباه ها اینجوری باشه

 


[ شنبه 91/9/11 ] [ 11:6 صبح ] [ محمد خاوند ]
.: Weblog Themes By MihanSkin :.

درباره وبلاگ

امکانات وب
بارونی های امروز: 32
بارونی های دیروز: 89
مجموع بارونی ها: 82861
تعداد یادداشت ها: 93
103/9/10
1:27 ص